سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ امام زمان (عج)
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد حسین[121]
 

مهدی جان ، دردم از این نیست که نمی بینمت دردم از این است که شاید ببینمت ولی نشناسمت

  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 248961
کل یادداشتها ها : 166

نوشته شده در تاریخ 92/5/7 ساعت 1:38 ع توسط محمد حسین


صدای گنجشکها فضای حیاط را پر کرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد.

 

 

 

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

 

 

صدای گنجشکها فضای حیاط را پر کرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست کجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد کلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ابروانش به هم گره خورد. هر کس آن را نوشته, زود بلند شود. مرتضی نگاهی به بچه‌های کلاس کرد. هنوز گنجشک‌ها در حیاط بودند. صدای قناری آقای مدیر هم به گوش می‌رسید. دوباره در رویا فرو رفت. 
یکی از بچه‌ها برخاست: «آقا اجازه! این را «آوینی» نوشته.» فریاد مدیر «مرتضی» را به خود آورد: 
«چرا وارد معقولات شده‌ای؟ بیا دم دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» 
معلم کلاس جلو آمد و آرام به مدیر چیزی گفت. چشمان مدیر به دانش‌آموزان دوخته شد. قلیان احساسات کودکانه‌ مرتضی گویای صداقت باطنی‌اش بود و مدیر ... 
«سید مرتضی» آرام و بی‌صدا سرجایش بازگشت. اما هنوز صدای گنجشکان حیاط و قناری آقای مدیر به گوش می‌رسید. آزادی مفهوم زیبای ذهن کودک شد.








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ