بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 44
کل بازدید : 252196
کل یادداشتها ها : 166
داخل که شدیم . دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته . گفتم:بچه بلند شو برو بیرون .الآن اینجا جلسه اس . یکی از کسانی که آنجا بود سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت:این بچه فرمانده ی گردان تخریبه . جیب هایش را گشتند . فقط یک قرآن .یک زیارت عاشورا و یک عکس که همگی خونی بودند. غلامرضا 17 سال بیشتر نداشت.