سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ امام زمان (عج)
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد حسین[121]
 

مهدی جان ، دردم از این نیست که نمی بینمت دردم از این است که شاید ببینمت ولی نشناسمت

  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 38
کل بازدید : 248639
کل یادداشتها ها : 166

< 1 2
نوشته شده در تاریخ 92/6/14 ساعت 7:2 ص توسط محمد حسین


دفاع مقدس ، جنگ هشت ساله ، نوجوانان  در دفاع مقدس ، آرشیو موضوعی دفاع مقدس - 05گفتند بچه است عملیات نرود. گریه کرد زیاد. یک کوله پشتی دادند پر از باند و پنبه .گفتند امدادگر باش.عملیات شروع شد.مجروح پشت مجروح.سر یکی دو ساعت همه وسایلش تمام شد.خواست برود جلو که یک مجروح دیگر آوردند.با کمربند دستش را بست.مجروح بعدی را آوردند آستین های لباسش را پاره کرد و پایش را بست ... مجروح آخر را کول کرد و برگرداند عقب .توی راه همه یک جوری نگاه میکردند . وقتی رسید عقب دید از لباس هایش هیچی نمانده .جز شرت و نصف زیر پوش.



  



نوشته شده در تاریخ 92/6/13 ساعت 11:7 ع توسط محمد حسین


gfdsbvbs.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغض کرده بود. از بس گفته بودند :بچه است زخمی شود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد.شاید هم حق داشتند.نه اروند با کسی شوخی داشت نه عراقی ها .اگر هم عملیات لو میرفت غواص ها (که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدند .فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را . موافقت کرد .

بغض کرده بود .توی گل و لای کنار اروند .در ساحل فاو دراز کشیده بود .جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.یا کوسه برده بود یا خمپاره.

دهانش را هم پر از گل کرده بود که عملیات را لو ندهد.

 



  



نوشته شده در تاریخ 92/6/13 ساعت 12:39 ع توسط محمد حسین


رفته بودم بیمارستان باختران به مجروهین سر بزنم.بینشان پسرک نوجوانی بود که هنوز صورتش مو نداشت .دستش قطع شده بود و آن را بسته بودند. جلو رفتم . دستی به سرش کشیدم و با حالت دلسوزانه گفتم:خوب میشی... ناراحت نباش .

گفت :شما چی فکر کرده اید ؟ من برای شهادت آمده بودم .

از خودم خجالت کشیدم .رفتم تا به بقیه سر بزنم.وقتی برگشتم پسرک را دیدم.جلو رفتم و دستی به سرش کشیدم .شهید شده بود.

 

 

کپی برداری از مطالب با ذکر منبع مجاز است.



  



نوشته شده در تاریخ 92/6/9 ساعت 2:52 ع توسط محمد حسین




  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ